سایتی برای معرفی تورهای مسافرتی و گردشگری
گزارش مجله مهر از آخرین روز نمایشگاه روستا آباد ؛ غرفه داران دست پر برگشتند

گزارش مجله مهر از آخرین روز نمایشگاه روستا آباد ؛ غرفه داران دست پر برگشتند

تور مسافرتی: تور مسافرتی: بازدید از روستا آباد شبیه آن بود که در قلب پایتخت به بازارهای محلی سراسر ایران سرک بکشید و بهترین محصولاتشان را از نزدیک ببینید؛ فرصتی برای آشنایی با تولیدات روستایی و زیست مردمی سخت کوش.

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله؛ جواد شیخ الاسلامی: وسط صحن مصلی، دو زن میانسال می بینم که سرزنده و سرخوش روی فرشی نشسته اند و نان محلی می پزند. تا نزدیک شان می شوم، تعارف می کنند که بیا بنشین! کفش هایم را درمی آورم و به جمع شان اضافه می شوم. فاطمه خانم و معصومه خانم، دو خواهر روستایی و عشایر هستند که از پاکدشت ورامین خودشان را به مصلی امام خمینی (ره) در تهران رسانده اند. همین که می نشینم فاطمه خانم از سماورش یک چای داغ و محلی برایم می ریزد و جلویم می گذارد. با گَزی که چند قدمی پیش از این جا از اهالی روستایی های اصفهان خریده ام، چای محلی می چسبد! پلاستیک گز را باز می کنم و دور هم چای می خوریم. حالا که از روی این فرش جمعیت را نگاه می کنم، دقیق تر می بینم که چهره روستایی و حال و هوای ساده و دوست داشتنی غرفه ها، چطور نگاه بازدیدکنندگان نمایشگاه «روستا آباد» را به خود جلب می کند و چشمانشان را برق می اندازد.
چند روزی مصلی تهران متعلق به روستایی ها شده بود. تولیدکنندگان روستایی از سرتاسر ایران خودشان را رساندند و بساط محصولات شان را پهن کردند تا هم کسب و کارشان رونق بگیرد و هم در این دنیای پر شده از برندهای مشهور، خودشان را بهتر و بیشتر معرفی کنند. هرچه می خواستی در «نمایشگاه روستا آباد» پیدا می شد. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد! خوراکی ها به قدری متنوع و رنگارنگ بود که بازدیدکنندگان را قدم به قدم به هوس می انداخت که خرید کنند یا دست کم محصول محلی را امتحان کنند. من که فقط برای دیدن حال و هوای مردم آخرین روز این رویداد، اینجا آمده ام و قصدی برای خرید نداشتم، چند صد هزار تومانی پیاده شدم! و البته چه خریدی بهتر از این؟ وقتی هزینه ای که پرداخت می شود مستقیم به جیب تولیدکننده و عرضه کننده روستایی می رود.
غرفه داری در تهران؛ معلمی در روستاهای سیستان و بلوچستان!
بعد از این که دور تا دور صحن مصلی امام را می چرخم، به سالن های داخل هم سری می زنم. نخستین غرفه ای که چشمم را می گیرد، غرفه لباس محلی و هنر «خامه دوزی» و «سیاه دوزی» مردم سیستان و بلوچستان است. «زهرا راز» خامه دور محلی که خودش اهل شهر «ادیمی» سیستان و بلوچستان است، درباره ی غرفه توضیح می دهد: «چهار سال است که آغاز به کار خامه دوزی کرده ام. پیش از آن خانه دار بودم، اما همیشه به نخ و پارچه و خامه دوزی علاقه داشتم. شهر ما ادیمی شهر ملّی خامه دوزی است و این هنر در این شهر رونق خوبی دارد. آنجا من کارگاهی دارم که به دختران و بانوان آموزش خامه دوزی می دهم. یکی از کارهای دیگرم هم در یکی از روستاهای اطراف است. برخی از بانوان روستا با من همکاری می کنند. حدود ۵۰ نفر هستند. خامه دوزی یکی از هنرهای سیستانی است که با نخ ابریشم نتابیده روی پارچه های تارشمار گاندی به انجام می رسد.»
او پیش از این که آغاز به خامه دوزی کند خانه دار بوده، اما علاقه وافرش به نخ و سوزن و پارچه سبب شده دل به کارگاه خیاطی و خامه دوزی بزند: «علاقه زیادی به پارچه و نخ های رنگی داشتم. یک جایی دیدم دیگر نمی توانم این علاقه را سرکوب کنم. این بود که یادگیری را شروع کردم و بعد هم خودم مربی خیلی از دخترها و خانم های منطقه مان شدم. در بسیاری از روستاهای سیستان بصورت رایگان برای مردم کلاس گذاشتم و این هنر را به دیگران هم آموزش دادم. الآن خیلی هایشان کار می کنند و درآمد خوبی دارند. البته به اینها راضی نیستم؛ من دوست دارم هنر دستم را به کل مردم کشور بشناسانم.»

کاری نماییم همه بتوانند هنر دست مردم سیستان را بخرند!
زهرا راز حالا خوشحال است که درحال آموزش دخترهای روستایی و خانم های بی سرپرست و بدسرپرست است: «این کار حس و حال خیلی خوبی دارد. خوشبختانه آنها هم این هنر را خیلی دوست دارند و این کار من را آسان تر می کند. همین الآن در دو روستا کارگاه دارم که هر کدام بیست تا سی نفر زیرمجموعه دارند و خامه دوزی می کنند. خداراشکر هنر خامه دوزی کم کم جدی گرفته می شود و این من را خوشحال می کند.»
خامه دوزی، یک هنر بطورکامل دستی و طرح های آن بطورکامل ذهنی است. خامه دوزهای سیستانی با طرح و ایده و حس و حال خودشان روی پارچه خامه دوزی می کنند. اتفاقی که این هنر را بطورکامل خاص و ویژه می کند و ارزش آنرا نسبت به لباس ها و طرح های ماشینی صدبرابر می کند: «ما هیچ الگوی از قبل طراحی شده ای نداریم. هیچ طرح و نقشی روی پارچه انجام نشده و هنرمند باید با هنر خودش طراحی و خامه دوزی کند. این است که این آثار و محصولات را ارزشمندتر می کند. دخترهای جوان و نوجوان ما به خوبی طرح می زنند. چند دانش آموز من حالا بطورکامل مسلط و حرفه ای شده اند و از این هنر کسب درآمد می کنند. الآن هنرجویی دارم که ۱۶ سال دارد. با آنکه سن کمی دارد، کارش خیلی تمیز و عالی است. چند نفرشان طراحی و دوخت خوانده اند و درس شان تمام شده؛ به همین خاطر خیلی به این کار علاقه دارند و مشتری های خوبی هم پیدا کرده اند. بارها گفته اند که دوست داریم این کار را ادامه بدهیم. همین منبع درآمد کمک کرده که مستقل شوند.»
این هنرمند، در کنار آموزش، به گسترش و شناسایی خامه دوزی به مردم دیگر شهرها نیز فکر می کند: «دوست دارم پس از این چهار سال کار و آموزش، کم کم کسب و کارم را گسترش بدهم. نمایشگاه روستاآباد فرصت خوبی بود تا این هنر را بیش از قبل به مردم کشور عرضه کنم. این که بازار چه چیزی را می پسندد یا خوشش نمی آید، تجربه ای است که از چنین نمایشگاه هایی به دست می آید. آمدن به نمایشگاه تجربه خیلی خوبی برای مان شد. این که نیاز بازار و مشتری چیست؟ مردم در چه بازه چه قیمتی قدرت خرید دارند؟ بطورمثال در این نمایشگاه فهمیدیم که قدرت خرید مردم پایین آمده، به ویژه خرید صنایع دستی که برای آنها مشکل تر شده است. حالا می دانیم که چه تغییراتی روی کارها ایجاد نماییم که هم نیاز بازار را جواب بدهد، هم قیمت آن کمتر شود. باید کاری نماییم که همه بتوانند هنر دست مردم سیستان را بخرند.»
درباره نمایشگاه روستاآباد می گوید: «اگر هر سال همچنین نمایشگاه بگذارند، خیلی عالی است. این طوری بیشتر می توانیم هنر و محصولات خودرا به مردم معرفی نماییم. مخصوصاً صنایع دستی مردم سیستان که بانوان توانمندی دارد ولی کارشان دیده نمی شود.»
با ذوقی آغشته به حسرت ادامه می دهد: «در این چهار سالی که با مردم سیستان کار می کنم، هنر و توانمندی آنها را دیده ام. خودم بچه روستا هستم و افتخار می کنم که کار دخترهای روستایی را به مردم عرضه و معرفی کنم. بسیاری از مردم ما هنوز خامه دوزی را نمی شناسند؛ انگار سیستان در حاشیه است. مردم سیستان خیلی هنرمند هستند و من از همه مردم می خواهم که حاصل تلاش دخترها و زن های سیستان و بلوچستانی را تهیه کنند تا این هنر بیش از پیش رونق پیدا کند.»

۵ تن عسل؛ محصول سالانه خانواده سه نفره روستایی!
گوشه گوشه مصلی، اهالی خوش ذوق روستایی، محصولات شان را چیده اند و با خوش زبانی و مهربانی درحال پذیرایی و بازاریابی هستند. احمد مرادزاده را وقتی گیر می اندازم که پشت بساط عسل با همسرش درحال صحبت است: «کسب و کار ما بطورکامل خانوادگی است. خودم و همسرم و پسر ۱۱ ساله ام تولیدکننده عسل هستیم و سه نفره این کار را انجام می دهیم. عسل هایی که تولید می نماییم عسل گشنیز، گون، آویشن، چهل گیاه و… است.»
درباره استقبال مردم می گوید: «خرید مردم کمی ضعیف بوده و خرید زیادی نداشتند. نمی دانم دلیلش چیست، ولی فکر می کنم یکی از دلایلش خستگی باشد. به نظرم در طراحی مسیر غرفه ها و چادرهای غذا بدسلیقگی کرده اند. وقتی مردم به نمایشگاه می آیند با موسیقی محلی و نمایش و چادرهای خوراکی خسته می شوند و دیگر رمقی برای انتخاب و خرید برایشان باقی نمی ماند. البته شرایط اقتصادی هم بی تأثیر نیست.»
مرادزاده از مسئولان و نمایندگان مردم ایلام در مجلس هم گلایه دارد که آنها را در این نمایشگاه تنها گذاشته اند: «نمایندگان تمام شهرها به نمایشگاه آمدند و به غرفه های شهرشان سر زدند، ولی هیچ یک از نمایندگان ایلام در مجلس به این نمایشگاه نیامدند. آنها باید حضور پیدا می کردند و به غرفه دارها و روستاییان اسلام خداقوت می گفتند؛ همین طور شنونده حرف ها و مطالبات شان می بودند. ولی متأسفانه این اتفاق نیفتاد.»
احمد مرادزاده و همسرش از روستای «چشمه چاهی» ایلام هستند. تمام عسل شان هم همان جا تولید می شود: «من قبلاً کار تأسیسات انجام می دادم، ولی هشت سالی است که از آن کار بیرون آمده ام و در کنار همسرم تولیدکننده عسل هستم. خانمم یک سال به عنوان زنبوردار نمونه استانی انتخاب شده و چند بار هم از جانب جهاد کشاورزی به خاطر کیفیت عسل هایمان تقدیرنامه دریافت کرده ایم. زنبورداری شغلی عجیب است که نمی توانی درباره ی آن همه چیز را بگویی. وقتی با زنبور کار می کنی وارد یک دنیای دیگر می شوی. همه چیزش دوست داشتنی است.»
این بسته بندی های مرتب و خوش زنگ عسل پشت پرده ای از سختی ها و دشواری ها دارد که هرکسی آنها را نمی داند؛ مرادزاده درباره ی چالش ها و سختی های زنبورداری و تولید عسل می گوید: «برخلاف تصور مردم این شغل بسیار سختی است. زنبور، ممکنست به بیماریهای متنوعی گرفتار شود که اگر مواظب آنها نباشی، به آسانی آلوده می شوند و کل زنبورها لطمه می بینند. بطورمثال یک بیماری به اسم لوک است که اگر کلونی به آن آلوده شود، ظرف یک ماه همه زنبورها از بین می روند. اگر یک کلونی درگیر بیماری شود، به آسانی کلونی های دیگر هم آلوده می شوند. کار باید با دقت خیلی زیادی صورت گیرد.»
از زندگی در روستا راضی است و تمایلی به شهرنشینی ندارد؛ او حالا به خوبی یاد گرفته که در زیست روستایی چطور کسب و کاری به راه بیندازد، اما هنوز هم با مشکلاتی دست و پنجه نرم می کند: «ما از کارمان خیلی راضی هستیم. عسلی که به دست مشتری می رسانیم بسیار با کیفیت است. اما مشکل این است که دست فروش هایی که عسل قلابی می فروشند کیفیت و اعتبار عسل ما را پایین می آورند. مردم هم فرق عسل خوب و بد را نمی توانند تشخیص بدهند. پس بهتر است از خود تولیدکننده تهیه کنند. چنین نمایشگاه هایی موجب می شود ارتباط تولیدکننده و مصرف کننده به آسانی شکل بگیرد.»
مرادزاده و خانواده اش سالانه ۵ تن عسل تولید می کنند. عدد کمی نیست! عسل، آب نیست که بشکه بشکه از شیر آشپزخانه پر و خالی شود. ذره ذره جمع می شود و مشقت زیادی دارد: «ما سه نفر، سیصد کلونی زنبور داریم و شبانه روزمان مشغول به زنبورداری است. با آنکه شغل مان دشوار است و شبانه روزی است، حمایت چندانی از جهاد کشاورزی دریافت نمی نماییم. بطورمثال چند وقتی است که شکر مصرفی زنبورداران را با قیمت ۳۸ هزار تومان می فروشند که واقعاً زیاد است. اگر ما شربت شکر نداشته باشیم، تولید مثل زنبورها کم می شود، رشد آنها متوقف می شود و عسلی که برداشت می نماییم هم کم می شود. وقتی شکر را با این قیمت به ما بفروشند، چطور عسل تولید کنیم؟»
فکر نمی کردم اینقدر از محصولات مان استقبال کنند!
چنین نمایشگاهی، شبیه آنست که در مدت محدود چند ساعت به بازارهای محلی و روستایی سراسر ایران سرک بکشیم و مجموعه ای از بهترین محصولاتش را از نزدیک ببینیم. فرصتی برای آنکه با پروسه تولیدات روستایی و زیست مردمانش آشنا شویم. می خواهم مرادزاده را ترک کنم که دو قاشق عسل مهمانم می کند: «من به هرکسی که اینجا می آید عسل می دهم تا امتحان کند. حضور مردم خیلی خوب است ولی قدرت خرید ندارند. یک قاشق امتحان می کنند و می روند. حداقل روزی پانصد قاشق عسل به بازدیدکنندگان می دهم. به هر حال باید طعمش را بچشند و با رضایت خرید کنند.» همچنین که با من حرف می زند به هر کس که مقابل محصولاتش می ایستد یک قاشق عسل تعارف می کند. دغدغه این تولیدکننده عسل طبیعی، دغدغه بیمه درمانی و بیمه عمر است. از من می خواهد صدای زنبورداران را به مسئولان برسانم.

وقت زیادی به آخرین ساعات نمایشگاه روستا آباد نمانده و هنوز صدها غرفه است که فرصت نشده از آنها بازدید کنم. غرفه های خوراکی های مختلف مثل کره و ماست و پنیر، نان و شیرینی و چای، انواع آش و کباب و غذا، صنایع دستی، فرش و گلیم و گبه، شال و کلاه و جوراب، حوله و زیرانداز و روانداز و… گویی تنوع محصولات تمامی ندارد. این رویداد، چند روزی فضای مصلی امام خمینی را روستایی کرده بود. تولیدکنندگانی روستایی با شور و امید محسوسی، با بازدیدکنندگان و مشتریان خود ارتباطی گرم می گیرند و تلاش می کنند با معرفی محصول و کیفیتش، آنرا میهمان همیشگی خانه مشتریان کنند.
خیلی هایشان موفق شده اند و با دست پر و راضی از این تلاش چند روزه، به دیار خود برمی گردند. مردی پنجاه ساله دو کیسه کره محلی به دوش گرفته و به سختی حرکت می کند. یکی از کیسه ها را می گیرم. لبخندی بر چهره دارد و می گوید: «اصلا فکر نمی کردم اینقدر از محصولات مان استقبال شود. در این پنج روز، روزی حداقل پنجاه تا شصت میلیون تومان فروش داشته ایم. از همه بهتر این که با مشتری ها ارتباط گرفتیم. همین باری که می بینید متعلق به یک مشتری است که روز گذشته از ما یک کیلو کره محلی خرید و حالا که محصول را برده و از آن راضی بوده، بیست کیلوی دیگر هم سفارش داد. این که با مشتری و مصرف کننده اصلی ارتباط همیشگی پیدا می نماییم، بهترین نتیجه این چنین نمایشگاه هایی است.»